پيامبر اكرم (ص) و امام رضا (ع) و امام حسن (ع)

زندگينامه پيامبر اكرم (ص) و امام رضا (ع) و امام حسن (ع)

امام حسن (ع)

۷۷ بازديد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبا مُحَمَّدٍ ياحَسَنَ بنِ عَلِيِ اَيُّهَا المُجتَبي يَابنَ رَسوُلِ اللّهِ
يا حُجَّةَ اللّهِ عَلي خَلقِهِ يا سَيِدَنا وَ مَولانا ... يا وَجيهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه
 
زندگي‎نامه حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام)
 
در باغ ولايت، گل خوشبوست، حسن (ع)               سرو چمن گلشن مينوست، حسن (ع)
نوميـــد مشـــو ز درگـــه احســانـش               زيرا كه كريم اهل بيت است، حسن (ع)
****
به گزارش گروه استان‌هاي باشگاه خبرنگاران جوان از شهركرد، حضرت امام حسن بن علي المجتبي (عليه السلام) دومين امام شيعيان جهان و سبط اكبر رسول مكرم اسلام حضرت خاتم الانبياء (ص) است.
پدر بزرگوارشان حضرت اميرالمؤمنين و امام المتقين علي ابن ابي طالب (ع) و مادر ارجمندشان حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پيامبر خدا (ص) و مهتر زنان دو عالم مي‌باشد.

ولادت و نامگذاري

امام حسن (ع) در شب نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجري قمري در مدينه منوره متولد شدند كه مادر گراميشان حضرت زهراي اطهر (س) در آن زمان، دوازدهمين بهار زندگى بابركت خويش را پشت سر نهاده بود.
ايشان نخستين پسري بود كه خداوند متعال به خانواده امام علي (ع) و حضرت فاطمه (س) عنايت فرمودند.
در آستانه طلوع فرزند دلبند فاطمه زهرا (س)، سفري براى پيامبر گرامى اسلام (ص) پيش آمد. آن حضرت (ص) براى خداحافظي به خانه علي (ع) و فاطمه (س) رفت و ضمن سخنانى، به سفارش هاى لازم در مورد مولود مباركى پرداختند كه به زودى جهان را به نور وجود بافضيلت و شريفش، نورباران و عطرآگين خواهد ساخت، و از جمله توصيه فرمودند كه او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.
پس از رفتن پيامبر اكرم (ص)، نخستين فرزند خانه نور، در روز باشكوهى (۱۵ رمضان سال سوم هجرى) متولد گرديد. اسماء بنت عميس به همراه بانوان ديگرى، در لحظه ولادت باسعادت حضرت امام حسن مجتبى (ع) در آنجا حضور داشتند. آنان، مولود مبارك را بي آن كه از توصيه پيامبر گرامى اسلام (ص) آگاه باشند، در پارچه زيبا و تميز زرد رنگي قرار دادند. 
رسول مكرم اسلام (ص) پس از بازگشت از سفر، به ديدار فاطمه زهرا (س) شتافت. 
وقتي رسول خدا (ص) تشريف آورد، به بانوان حاضر فرمود: فرزندم را بياوريد. پس نوزاد را به آن حضرت (ص) تقديم داشتند. او را در آغوش گرفت و فرمود: مگر فراموش كرديد كه از شما خواستم او را پس از ولادت، در پوشش زرد قرار ندهيد؟ سپس آن پوشش را از اين مولود مبارك برگرفت و پوشش سپيدى بر او افكند و رو به اميرمؤمنان علي (ع) نمود و پرسيد: چه نامي برايش برگزيده ‏ايد؟ امام علي (ع) فرمود: ما هرگز در گزينش نام فرزندمان بر شما پيشى نمي‌گيريم. (فاطمه (س) هم پيش از آن به پدر گرانمايه نوزاد و همسر گرامي خود، امام علي (ع) پيشنهاد كرده بود كه نامى براي اين نورسيده در نظر بگيرد، اما حضرت علي (ع) ضمن احترام به دخت پيامبر (ص)، فرموده بود كه در مورد نامگذارى اين نوزاد عزيز، بر رسول خدا (ص) و بر پيشواى بزرگ توحيد، پيشى و سبقت نخواهد گرفت.) 
پيامبر گرامى (ص) نيز فرمود: من هم بر پروردگار بزرگ خويش پيشى نمي‌گيرم.
در اين لحظات، خداوند تبارك و تعالى به جبرئيل فرشته وحى فرمود: «براى بنده محبوب و پيامبر برگزيده ‏ام، فرزندي متولد شده، از اين روي به نزد وى برو و سلامش برسان و تبريك و تهنيت گوى و به وى بگو؛ به راستى كه على نزد تو به منزله هارون است براي موسى، پس نام فرزند هارون را براي او برگزين.»
جبرئيل فرود آمد و مراتب تبريك و تهنيت پروردگار هستى را به پيامبر خدا (ص) رسانيد و گفت: «اى پيامبر خدا! پروردگارت دستور داده است كه اين مولود مبارك را به نام فرزند هارون نامگذارى كنيد» رسول خدا (ص) پرسيدند: «نام پسر هارون چه بود؟»، فرشته وحى گفت: «او شَبَر نام داشت»، پيامبر (ص) فرمود: «من به زبان عربى سخن مي‌گويم»، جبرئيل گفت: «نامش را حسن بگذار» لذا پيامبر اكرم (ص) در گوش راست آن پاره ماه و نوزاد گرانقدر، اذان و در گوش چپش، اقامه خواند و نام مبارك را «حسن» نهاد.
سپس (در برخى از روايات در روز هفتم) براى اين نوزاد نوراني، دو رأس قوچ كبود رنگ را قرباني (عقيقه) فرمود: و ران يكى از آن‌ها را همراه يك دينار به قابله داد. سر مبارك نوزاد را تراشيد و هم وزن موي سرش ـ كه يك درم و چيزي افزون بود ـ نقره به عنوان صدقه به فقرا، مستمندان و بينوايان داد. پيامبر اكرم (ص) سپس سر نورانى اين نوزاد را به ماده‏ خوشبو و عطرآگينى كه از زعفران و چيزهايى مشابه تركيب شده بود، معطر فرمود. سرانجام اين نوزاد عزيز را بوسه ‏باران كرد و مورد مهر وصف‏ ناپذير خويش قرار داد.
پيامبر اكرم (ص)، كنيه امام حسن (ع) را هم از شدت علاقه به ايشان، «ابو محمد» نهاد و اين تنها كنيه اوست. القاب امام حسن (ع) هم سبط، سيد، زكي و مجتبي است كه «مجتبي» معروف‌تر مي‌باشد. ضمناً امام حسن مجتبي (ع) به «كريم اهل بيت (ع)» نيز شهرت دارد.
پيامبر اكرم (ص) به امام حسن (ع) و برادرش امام حسين (ع) علاقه خاصي داشت و بار‌ها مي‌فرمود: «حسن و حسين فرزندان منند.» 
تا پيغمبر اسلام (ص) در حيات مبارك بودند، امام حسن (ع) و برادرش حسين (ع) در كنار آن حضرت (ص) جاي داشتند، گاهي آنان را بر دوش خود سوار مي‌فرمودند، مي‌بوسيدند و مي‌بوييدند.
امام حسن (ع) حدود بيش از ۷ سال، زمان جد بزرگوار خود را درك و در آغوش مهر آن حضرت (ص) به سر برد و پس از رحلت پيامبر (ص) كه با شهادت مادر گراميش حضرت فاطمه زهرا (س) دو يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت، تحت تربيت پدر بزرگوار خود امام علي (ع) قرار گرفت.

آغاز امامت ۱۰ ساله امام دوم شيعيان (ع)

آن حضرت (ع) در سن ۲۷ سالگي و پس از حادثه دهشتناك ضربت خوردن پدر ارجمند خود امام علي (ع) در مسجد كوفه و شهادت ايشان در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجري قمري، به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت (ع) به مقام امامت رسيد. 
مدت امامت آن حضرت (ع) ۱۰ سال به طول انجاميد و نزديك به ۶ ماه هم به اداره امور مسلمين پرداخت. در اين مدت معاويه كه دشمن سرسخت امام علي (ع) و خاندان آن امام همام (ع) بود و سال‌ها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خون‎خواهي عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت) جنگيده بود، به عراق مقر خلافت امام حسن (ع) لشكر كشيد و جنگ را آغاز كرد.
پس از شهادت امام علي (ع) و سخنراني امام حسن (ع) در مسجد كوفه، همه مردم كوفه، مدائن، عراق، حجاز و يمن، با شوق و رغبت با ايشان بيعت كردند، جز معاويه كه خواست از راهي ديگر برود و با آن حضرت (ع) همان رفتاري را پيش گيرد كه با پدرش امام علي (ع) در پيش گرفته بود.

توطئه‌هاي پنهاني عليه امام حسن مجتبي (ع)

دوره كوتاه مدت خلافت آن حضرت (ع) مانند دوران خلافت پدرش امام علي (ع)، آكنده از فعاليت منافقان، خيانت كاران و جاسوسان (به حد اعلاي خود) بود كه مانع از پيروزي قاطع امام (ع) گرديد.
از طرفي معاويه به مقابله با امام حسن (ع) برخاسته بود و از سوي ديگر در پي جنگ‌هاي سه گانه امام علي (ع) و به شهادت رسيدن بيشترين ياران باوفاي اهل بيت (ع) مانند مالك اشتر و محمد بن ابي بكر، اوضاع براي سپاه اسلام بسيار دشوار شده بود.
روش زندگي و حكومت امام حسن مجتبي (ع) كه شرايط رهبري را در خود جمع داشت، در دوران اقامتش در كوفه، او را قبله نظر، محبوب دل‌ها و مايه اميد كسان ساخته بود. امام (ع) كار‌ها را نظم داد و والياني براي شهر‌ها تعيين فرمود و انتظام امور را به دست گرفت، اما زماني نگذشت كه عده زيادي از افراد، چون امام حسن (ع) را مانند پدرش در اجراي عدالت و احكام و حدود اسلامي قاطع ديدند، به توطئه‌هاي پنهاني دست زدند و حتي در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوي كوفه تحريك و ضمانت كردند كه هر گاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علي (ع) نزديك شود، آن حضرت (ع) را دست بسته تسليم او مي‌كنند يا ناگهان ايشان را به شهادت مي‌رسانند.
خوارج نيز به خاطر وحدت نظري كه در دشمني با حكومت آل علي (ع) داشتند، در اين توطئه‌ها با آنان همكاري كردند. 
در برابر اين عده منافق، شيعيان علي (ع) و جمعي از مهاجرين و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل همراهي با امام (ع) ثابت نمودند. امام حسن (ع) وقتي طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد، با نامه‌هايي او را به اطاعت و عدم توطئه و خونريزي فرا خواند، ولي معاويه در جواب آن حضرت (ع) تنها به اين امر استدلال مي‌كرد كه من در حكومت، از تو با سابقه‌تر و در اين امر آزموده‌تر و به سال از تو بزرگترم!
معاويه گاهي در نامه‌هاي خود با اقرار به شايستگي امام حسن (ع) مي‌نوشت: «پس از من، خلافت از آن توست. زيرا تو از هر كس بدان سزاوارتري.» و آخرين جوابي كه به فرستادگان امام حسن (ع) داد اين بود كه: «برگرديد، ميان ما و شما به جز شمشير نيست.» و بدين ترتيب دشمني، سركشي، توطئه‌هاي زهرآگين و گردن كشي عليه كريم آل طه (ع) از طرف معاويه آغاز شد.

اعلام جهاد براي پاسخ به ستيزه جويي معاويه

معاويه با ايجاد روح اخلال گري و نفاق، خريداري وجدان‌هاي پست، پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه يأس در مردم سست ايمان در مواقع مناسب، اوضاع را به نفع خود سوق مي‌داد و از سوي ديگر همه سپاهيانش را به بسيج عمومي فراخواند.
مجموع نيرو‌هاي نظامي عراق را ۳۵۰ هزار نفر نوشته‌اند. 
امام حسن (ع) هم تصميم خود براي پاسخ به ستيزه جويي معاويه را دنبال و رسماً اعلام جهاد فرمود. اگر در لشكر معاويه، كساني بودند كه به طمع زر آمده و مزدور دستگاه حكومت شام بودند، اما در لشكر امام حسن مجتبي (ع)، چهره‌هاي تابناك شيعياني مانند حجر بن عدي، ابو ايوب انصاري و عدي بن حاتم ديده مي‌شد كه به تعبير امام حسن (ع)؛ يك تن از آنان، افزون از يك لشكر بود. 
اما در برابر اين بزرگان، افراد سست عنصري نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مي‌دادند، در نفاق افكني توانايي داشتند و فريفته زر و زيور دنيا مي‌شدند. امام حسن (ع) از آغاز اين ناهماهنگي بيمناك بود.

توطئه‎هاي معاويه و خيانت برخي از ياران امام حسن (ع) 

اگر خيانت برخي از ياران و لشكريان امام مجتبي (ع) نبود، معاويه هرگز فرصت پيدا نمي‌كرد كه به اهداف شوم و ضد اسلامي خود برسد. چرا كه اين اقدامات نه تنها جلوي معاويه را نگرفت، بلكه او را در رسيدن به اهداف شومش تحريص كرد.
امام حسن (ع) با وجود تمام اين شرايط، تصميم نهايي براي جنگ با معاويه را در سخنراني خود در مسجد كوفه اعلام و سپاهيان را براي عزيمت به سوي نخيله فراخوان فرمود.
اما مردم كوفه آن قدر در رفتن به جنگ سستي كردند تا اينكه عدي بن حاتم كه پيرمردي بود، به عنوان نخستين نفر به پا خواست و جملاتي به كوفيان گفت و به تنهايي و به اطاعت از فراخوان و فرمان امام (ع)، پاي در ركاب نهاد و عازم نخيله شد و به دنبال او، عده‌اي ديگر به راه افتادند.
امام حسن مجتبي (ع) پس از فراخوان نبرد بر عليه شاميان، متوجه دو جاسوس از سوي معاويه در كوفه و بصره شد كه پس از شناسايي آنان، دستور قتلشان را صادر كرد و به دنبال آن در نامه‌اي به معاويه، اين چنين نوشت: «... گويا خواهان جنگ هستي، به زودي آن را ديدار خواهي كرد، پس چشم به راه باش.»
اما برنامه معاويه به طور ديگري طراحي شده بود. گرچه در ظاهر او نيز سپاهي فراهم ساخته و به سوي كوفه حركت كرده بود. ولي نقشه معاويه آن بود كه حضرت امام حسن (ع) را مخفيانه به شهادت برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد، به همين منظور چهار نفر از منافقان (به نام‌هاي عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، حجر بن الحارث و شبث ربعي) را اغوا و جداگانه به اين كار مأمور نمود. 
امام حسن (ع) خيلي زود از اين توطئه آگاه شد و در زير لباس‌هاي خود زره پوشيد. يكي از اين منافقين، امام (ع) را در موقع نماز هدف قرار داد، اما به دليل جلوگيري زره از نفوذ تير در بدن امام (ع)، نتوانست كاري از پيش ببرد. 
طرح ديگر معاويه هم استفاده از شگردي بود كه در صفين او را به پيروزي رساند. به همين منظور سعي كامل نمود تا در ميان ياران و سپاهيان امام (ع) نفوذ كند.
امام مجتبي (ع)، عبيدالله بن عباس را كه از خويشان امام (ع) و از نخستين افرادي بود كه مردم را به بيعت با ايشان تشويق كرد، با ۱۲ هزار نفر به مسكن كه شمالي‌ترين نقطه در عراق هاشمي بود، اعزام فرمود. اما وسوسه‌هاي معاويه او را تحت تأثير قرار داد و معاويه مطمئن‌ترين فرمانده امام (ع) را در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت، به اردوگاه خود كشاند. اين در حالي بود كه در دوره امام علي (ع)، فرستاده معاويه به مكه، دو فرزند خردسال عبيدالله را سر بريده بود. 
در نتيجه ۸ هزار نفر از ۱۲ هزار نفر سپاهي نيز به دنبال او به اردوگاه معاويه شتافته و دين خود را به دنيا فروختند.
با فرار عبيدالله ابن عباس و ديگر فرماندهان سپاه امام حسن (ع)، شرايط بسيار نامطلوبي پديد آمد، پس از عبيدالله، نوبت فرماندهي به قيس بن سعد بن عباده انصاري رسيد. ولي وسوسه‌هاي معاويه درخصوص قيس كارساز نشد، اما لشكريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول شدن او، روحيه سپاهيان امام حسن (ع) را تضعيف كردند.
حضرت امام حسن (ع) كه براي جمع آوري سپاه به مدائن رفته بود، نه تنها موفق به انجام اين كار نشد، بلكه عده‌اي از سپاهيانش بر او شوريدند، به خيمه اش ريختند و به غارت پرداختند، آنان حتي سجاده زير پاي حضرت (ع) را ربودند و عبدالرحمن ازدي، رداي آن حضرت (ع) را از دوشش كشيد، لذا امام حسن (ع) بدون اينكه ردايي بر تن داشته باشد، سوار اسب شد و در ساباط به راه افتاد. همين كه به جاي تاريكي (مظلم ساباط) رسيد، ناگاه يكي از خوارج تروريست به نام جراح بن سنان پيش آمد، لگام اسب حضرت (ع) را گرفت و گفت: «حسن! تو نيز همانند پدرت كافر شدي!» و خنجري مسموم به ران مبارك حضرت (ع) زد كه تا استخوان شكافته و جراحتي سخت در ران ايشان پديد آمد و اين ضربت، به طوري سهمگين بود كه حضرت (ع) بسيار رنجور و بيمار گشت.
عده‌اي از كارگزاران معاويه هم كه به مدائن آمده و با امام حسن (ع) ملاقات كردند، زمزمه پذيرش صلح توسط امام (ع) را در بين مردم شايع نمودند.

پذيرش صلح تحميلي با معاويه

بالاخره همان عواملي كه امام علي (ع) و سپاهش را در مقابل معاويه متوقف ساخت، دوباره كارساز شد و صلح را بر امام حسن (ع) تحميل ساخت و وضعي براي امام دوم شيعيان (ع) پيش آمد كه جز صلح با معاويه، راه حل ديگري نمانده بود. البته امام حسن (ع) مقاومت زيادي نمود، ولي موقعي تن به صلح داد كه يارانش از پيرامونش متفرق شدند و او را تنها گذاردند.
معاويه وقتي وضع را مساعد يافت، به امام حسن (ع) پيشنهاد صلح كرد. امام حسن (ع) جهت مشورت با سپاهيان خود، خطبه‌اي ايراد و آن‌ها را به جانبازي و يا صلح ـ يكي از اين دو راه ـ تحريك و تشويق فرمود. عده زيادي خواهان صلح بودند. عده‌اي نيز با زخم زبان خود، آن امام معصوم (ع) را آزردند. سرانجام پيشنهاد صلح معاويه، مورد قبول امام حسن (ع) واقع شد. البته معلوم بود كسي، چون معاويه، دير زماني پاي بند تعهدات صلح نخواهد ماند و در آينده نزديكي آن‌ها را يكي پس از ديگري، زير پاي خواهد نهاد و در نتيجه ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكني‌هاي او و عدم پاي بندي او به دين و پيمان، بر همه مردم آشكار خواهد شد.
امام حسن (ع) هم با پذيرش صلح، از بردار كشي و خونريزي كه هدف اصلي معاويه بود و مي‌خواست ريشه شيعه و شيعيان آل علي (ع) را به هر قيمتي قطع كند، جلوگيري فرمود.
بدين صورت، چهره تابناك امام حسن (ع) ـ چنان كه جد بزرگوارش رسول خدا (ص) پيش بيني فرموده بودند ـ به عنوان «مصلح اكبر» در افق اسلام نمودار گشت. معاويه در پيشنهاد صلح، هدفي جز ماديات محدود نداشت و مي‌خواست كه بر حكومت استيلا پيدا كند. ولي امام حسن (ع) بدين امر راضي نشد، مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكري خود را از انقراض محفوظ بدارد و شيعيان را از نابودي برهاند.
از شروطي كه در پيمان صلح مذكور آمده بود و خدا و رسول خدا (ص) و عده زيادي را بر آن شاهد گرفته بودند چنين بود؛ «معاويه موظف است در ميان مردم، به خدا و كتاب و سنت رسول خدا (ص) و سيرت خلفاي شايسته عمل كند و بعد از خود، كسي را به عنوان خليفه تعيين ننمايد و مكري عليه امام حسن (ع) و اولاد علي (ع) و شيعيان آن‌ها درهيچ جاي كشور اسلامي نيانديشد و نيز سبّ و لعن بر علي (ع) را موقوف دارد و ضرر و زياني به هيج فرد مسلماني نرساند.»
سپس معاويه با افرادي به كوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند. سيل جمعيت به سوي كوفه روان شد. ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخن گفت. از جمله آن كه: «هان‌اي اهل كوفه! مي‌پنداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكات وحج با شما جنگيدم؟ ... به جنگ بر خاستم كه بر شما حكمراني كنم و زمام امر شما را به دست گيرم، و اينك خدا مرا بدين خواسته نايل آورد، هر چند شما خوش نداريد، اكنون بدانيد هر خوني كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود، هدر است و هر عهدي كه با كسي بسته‌ام، زير دو پاي من است.»
بدين طريق معاويه عهد نامه‌اي را كه خود نوشته، پيشنهاد كرده و پاي آن را مهر نهاده بود، زير پا نهاد و خود را به زودي رسوا كرد!
امام حسن بن علي (ع) هم با شكوه و وقار امامت ـ. چنان كه چشم‌ها را خيره و حاضران را به احترام وادار مي‌كرد. ـ. بر منبر آمد و خطبه تاريخي مهمي ايراد فرمود. پس از حمد و ثناي خداوند جهان و درود فراوان بر رسول خدا (ص)، فرمود: «.. به خدا سوگند من اميد مي‌دارم كه خيرخواه‌ترين خلق براي خلق باشم و سپاس و منت خداي را كه كينه هيچ مسلماني را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براي هيچ مسلماني نيستم ...» سپس فرمود: «معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام. او دروغ مي‌گويد. ما در كتاب خداي عزوجل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اولي تريم و از لحظه‌اي كه رسول خدا وفات يافت، همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ايم.»
آن گاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش امام علي (ع) و انحراف خلافت از مسير حقيقي اشاره كرد و فرمود: «اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان ـ يعني معاويه و يارانش ـ نيز در خلافت طمع كردند.»

حركت از كوفه به مدينه

امام حسن (ع) پس انجام صلح تحميلي با معاويه، حكومت كوفه را رها نمود و بعد از چند روزي، آماده حركت به مدينه شد. معاويه هم به اين ترتيب، خلافت اسلامي را در زير تسلط خود آورد، وارد عراق شد و در سخنراني عمومي رسمي، شرايط صلح را زير پا نهاد.
معاويه، آن حضرت (ع) را نيز به حال خود رها نكرد و با تمام توان و با جاسوسان و عمال خود، امام مجتبي (ع) را زير نظر گرفت و از هر راه ممكن، سخت‌ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت (ع) و شيعيان ايشان روا داشت.
امام حسن (ع) در تمام مدت امامت خود كه ۱۰ سال طول كشيد، در نهايت اختناق زندگي كرد و هيچ گونه امنيتي نداشت، حتي در خانه خود نيز در آرامش نبود.

شهادت مظلومانه سبط اكبر خاتم الانبيا (ص)

آن امام همام (ع) سرانجام در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجري قمري و در سن ۴۷ سالگي، به اغواء و تحريك معاويه و به دست همسر خود (جعده)، بواسطه آب زهرآلودي مسموم شد و به شهادت رسيد.
پيكر مطهر آن حضرت (ع) به دليل توطئه و مخالفت دشمنان براي دفن در مسجد پيامبر (ص) در مدينه، در قبرستان بقيع دفن گرديد كه حتي دشمنان و بدخواهان اهل بيت عصمت و طهارت (ع)، از تيرباران بدن مبارك و تابوت آن حضرت (ع) هم دريغ نكردند و قريب به ۴۰ تير بر آن بدن پاك و نوراني و تابوت حامل آن زدند. 
همسران امام حسن مجتبي (ع)؛ ام الحق (دختر طلحه بن عبيدالهپ)، حفصه (دختر عبد الرحمن بن ابي بكر)، هند (دختر سهيل بن عمد) و جعده (دختر اشعث بن قيس) و فرزندان آن حضرت (ع) نيز از دختر و پسر، ۱۵ نفر به نام‌هاي زيد، حسن، عمرو، قاسم، عبداله، عبدالرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام سلمه، رقيه، ام عبدالهن و فاطمه هستند.

كمالات و فضايل انساني، معنوي و اخلاقي كريم اهل بيت (ع)

كريم آل محمد امام حسن مجتبي (ع) در كمالات انساني، يادگار پدر (ع) و نمونه كامل جد بزرگوار خود (ص) بود و در سرشت و طينتش، برترين نشانه‌هاي انسانيت وجود داشت.
آن حضرت (ع) از جهت منظر، پيكر، اخلاق و بزرگواري به رسول اكرم (ص) بسيار شبيه و مانند بود. وصف كنندگان آن حضرت (ع)، او را چنين توصيف كرده اند: «داراي رخساري سفيد آميخته به اندكي سرخي، چشماني سياه، گونه‌اي هموار، محاسني انبوه، گيسواني مجعد و پر، گردني سيمگون، اندامي متناسب، شانه‌اي عريض، استخواني درشت، مياني باريك، قدي ميانه، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه، سيمايي نمكين و چهره‌اي در شمار زيباترين و جذاب‌ترين چهره ها.»
كريم آل طه (ع)، عابد‌ترين و بي اعتنا‌ترين مردم زمان به زيور دنيا بود، ۲۵ بار حج پياده به جاي آورد. هر گاه از مرگ ياد مي‌كرد مي‌گريست و هر گاه از قبر ياد مي‌كرد مي‌گريست، هر گاه به ياد ايستادن به پاي حساب مي‌افتاد، چنان نعره مي‌زد كه بيهوش مي‌شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مي‌افتاد، همچون مار گزيده به خود مي‌پيچيد. از خدا طلب بهشت مي‌كرد و از آتش جهنم به خدا پناه مي‌برد. چون وضو مي‌ساخت و به نماز مي‌ايستاد، بدنش به لرزه مي‌افتاد و رنگش زرد مي‌شد. سه نوبت دارايي اش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براي خدا گذشت. هر كه او را مي‌ديد به ديده اش بزرگ مي‌آمد و هر كه با او مصاحبت داشت، به او محبت مي‌ورزيد و هر دوست يا دشمني كه سخن يا خطبه او را مي‌شنيد، به آساني درنگ مي‌كرد تا سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پايان ببرد. حلم و گذشت امام حسن (ع) با كوه‌ها برابري مي‌كرد.
در جود و بخشش امام مجتبي (ع) هم حكايات و روايات متعددي بيان شده كه از جمله روايت مدائني در مورد سفر پياده آن حضرت (ع) همراه با امام حسين (ع) و عبدالله بن جعفر به حج است كه توشه و تنخواه آنان گم شد و گرسنه و تشنه به خيمه‌اي رسيدند كه پيرزني در آن زندگي مي‌كرد. پيرزن با شير تنها گوسفندي كه داشت سيرابشان كرد و به آنان غذا داد. هنگام رفتن به پيرزن گفتند: ما از قريشيم و به حج مي‌رويم. چون بازگشتيم نزد ما بيا، با تو به نيكي رفتار خواهيم كرد. روزگاري گذشت و كار بر پيرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و عبورش به مدينه افتاد. حسن بن علي (ع) او را ديد و شناخت. پيش رفت و فرمود: مرا مي‌شناسي؟ گفت: نه. فرمود: من همانم كه در فلان روز ميهمان تو شدم، و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسين بن علي (ع) و عبدالله بن جعفر فرستاد، آنان نيز هر يك، همان اندازه به او بخشش كردند.

جملاتي گهربار از امام حسن مجتبي (ع)

- بر شما باد به تفكر، كه تفكر مايه حيات قلب شخص بصير و كليد در حكمت است.
- هيچ گروهي با هم مشورت نكردند، مگر آن كه به راه پيشرفت خود رهنمون شدند.
- تمام كردن احسان، از آغاز كردن آن بهتر است.
- هر كس احسان‌هاي خود را بر شمرد، بخشندگي خود را تباه كرده است.
- احسان آن است كه تأخيري در پيش و منتي در پس نداشته باشد.
- هر كه به حُسن اختيار خدا براي خود اعتماد كند، آرزو نمي‌كند كه در حالتي جز آن چه خدا برايش اختيار كرده است، باشد.
- خوش رفتاري با مردم، رأس خرد است.
- نشانه برادري، وفاداري در سختي و آسايش است.
- هر گاه شنيدي شخصي آبروي مردم را مي‌ريزد، بكوش تا تو را نشناسد.
- با همسايه ات به نيكي همسايگي كن تا مسلمان باشي.
                                                         *****
الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَيرِ شِيعَتِهِ وَ مُحِبِّيهِ

امام رضا (ع)

۷۶ بازديد

حضرتعلي‌بن موسي الرضا (ع) در يازدهم ذي‌القعده سال 148 هجري در مدينه متولد شدند و در پايان ماه صفر سال 203 قمري، به دست مأمون به شهادت رسيدند.

ولادت

حضرت رضا (ع)، بنا به قول بسياري از مورخان، در روز يازدهم ذي‌القعده و در مدينه منوره متولد شدند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه: «هنگاميكه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذكر «لااله‌الاالله» را از شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي‌رسيد؛ هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت».

نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي (ع) كه به اراده الهي, در گهواره لب به سخن گشود و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است.

كنيه

امام كاظم (عليه السّلام) كنيه ابوالحسن را به ايشان عنايت فرمودند، و به على بن يقطين گفتند: «اى على، اين پسرم (با اشاره به امام رضا عليه السّلام)، آقاى فرزندان من است و من كنيه خيش را به او داده‌‌ام. البته امام كاظم (ع) نيز كنيه‌شان ابو‌الحسن بوده است و اين كنيه ميان پدر و فرزند مشترك امي باشد. بدين جهت امام كاظم (عليه السّلام) را «ابو الحسن اوّل» و امام رضا (عليه السّلام) را «ابو الحسن دوم» مى‌نامند.

القاب

مشهورترين لقب امام هشتم شيعيان، «رضا» به معناي خشنودي، است. امام محمدتقي (عليه‌السلام) امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند : «خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده‌اند و همينطور (به خاطر خلق و خوي نيكوي امام) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند».

يكي ديگر از القاب مشهور حضرت «عالم آل محمد» است. نقل شده است كه امام كاظم (ع) به فرزندانش مي‌گفت: «برادر شما علي بن موسي، عالم آل محمد است.» اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد؛ جلسات مناظره متعددي كه امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, به‌ويژه علماي اديان مختلف انجام داد و در همه آن‌ها با سربلندي تمام بيرون آمد، دليل كوچكي بر اين سخن است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم، يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد. 

زندگينامه امام رضا (ع)

 مادر امام رضا (ع)

مادر امام رضا (ع) كنيزي از اهالي نوبه بوده است كه درباره نام مقدّس اين خانم، راويان اختلاف دارند، برخي، آن حضرت را خيزران ناميده‌اند و گفته‌اند كه ايشان ام ولد و از اهالى نوبه بوده و اروى نام داشته و لقبش شقراء بوده است. برخى گفته‌‌اند اسم او نجمه و كنيه‌‌اش امّ‌البنين بوده و برخى نام آن بانو را تكتم دانسته‌اند. در روايتي آمده كه مادر امام رضا (ع) كنيزي پاك و پرهيزگار به نام نجمه بود كه حميده مادر امام كاظم (ع) وي را خريد و به پسرش بخشيد و بعد از ولادت حضرت رضا (ع) او را طاهره ناميد.‌»

شيخ صدوق در مورد ايشان مي‌نويسد: «ايشان از زمره زنان شريف غير عرب و كنيز حميده خاتون مادر امام موسى (عليه السّلام)، و از زنان شايسته در عقل و دين و شرف بود و بانويش حميده را بسيار محترم مى‌‌داشت و از روى احترام به او هرگز در مقابلش نمى ‌نشست. بنابراين حميده به پسرش امام موسى (عليه السّلام) گفت: «اى فرزند، يقينا تكتم كنيزى است كه من هرگز بهتر از او را نديده‌ام و شكّى ندارم كه خداوند به او فرزندانى عطا خواهد كرد. من او را به تو بخشيدم و سفارش مى‌كنم كه با مهربانى با او رفتار كنى.»

همسر امام رضا (ع)

در مورد تعداد همسران آن حضرت بين مورخان اختلاف است، اكثر مورخان تعداد همسران آن حضرت را يك يا دو نفر نوشته‌اند، و عده كمي نيز براي حضرت سه همسر ياد كرده‌اند. اما مشهور اين است كه حضرت داراي همسري به نام سبيكه (س) بوده اند كه ايشان مادر امام جواد (عليه اسلام) و از خاندان ماريه قبطيه همسر پيامبر (ص)، بوده است. در برخي از منابع تاريخي، همسر ديگري نيز براي امام رضا(ع) ذكر شده است، مأمون به امام رضا (ع) پيشنهاد داد كه با دخترش «‌ام حبيب‌» يا «‌ام حبيبه‌» ازدواج كند و امام نيز پذيرفت. طبري اين ازدواج را در حوادث سال ۲۰۲قمري ياد مي‌كند. گفته‌اند كه هدف مأمون از اين كار، نزديكي بيشتر به امام رضا (ع) و نفوذ به خانه وي جهت اطلاع از برنامه‌هايش بوده است. سيوطي نيز، از ازدواج دختر مأمون با امام رضا (ع) ياد مي‌كند ولي اسم آن دختر را ذكر نمي‌نمايد.

فرزندان امام رضا (ع)

درباره تعداد و اسامى فرزندان امام رضا (عليه السّلام) نيز اختلاف است، گروهى آن‌ها را پنج پسر و يك دختر نوشته‌‌اند، به نام‌هاى محمّد قانع، حسن، جعفر، ابراهيم، حسين و عايشه. امّا شيخ مفيد بر اين باور است، كه امام هشتم (عليه السّلام)، فرزندى جز امام محمّد جواد (عليه السّلام) نبوده است، و ابن شهرآشوب و طبرسى در اعلام الورى، نيز بر همين اعتقاد مى‌باشند، اما قول معتبر در تعداد فرزندان، اين است كه آن حضرت را دو فرزند بوده، به نام‌هاى محمّد و موسى، و جز آنها فرزندى از آن حضرت به جاى نمانده است‌. گفته شده فرزندي از آن حضرت كه دو سال يا كمتر داشته در قزوين دفن شده است، كه امامزاده حسين كنوني قزوين همان است. بنابر روايتي امام در سال ۱۹۳ به اين شهر مسافرتي داشته است.

زندگينامه امام رضا (ع)

امام رضا (ع) در مدينه

حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو، در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي‌پرداختنند. مردم مدينه نيز، امام رضا (ع) را بسيار دوست مي‌داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي‌نگريستند. تا قبل از اين سفر، با اينكه امام بيشتر سالهاي عمرش را در مدينه گذرانده بود, اما در سراسر مملكت اسلامي، پيروان بسياري داشتند كه گوش به فرمان اوامر امام بودند.

علي‌بن موسي الرضا (ع)، در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدي داشتند، در اين باره اين گونه مي‌فرمايند: «همانا ولايت عهدي هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از كوچه‌هاي شهر مدينه عبور مي‌كردم, عزيرتر از من كسي نبود. مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي‌آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او را برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي‌دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند».

 امامت امام رضا (ع)

امام رضا (ع) پس از شهادت پدرش امام كاظم (ع) در سال ۱۸۳ق امامت را عهده‌دار شد؛ مدت امامت آن حضرت ۲۰ سال (۱۸۳-۲۰۳ق) بود كه با خلافت هارون الرشيد (۱۰ سال)، محمد امين (حدود ۵ سال)، مأمون (۵ سال) همزمان شد.

امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (ص) اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند؛ يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام) مي‌گويد: «ما شصت نفر بوديم كه موسي بن‌جعفر (ع) به جمع ما وارد شد، درحالي كه دست فرزندش علي در دست او بود، فرمود: «آيا مي‌دانيد من كيستم ؟»، گفتم: «تو آقا و بزرگ ما هستي»، فرمود: «نام و لقب من را بگوئيد»، گفتم: «شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد»، فرمود: «اين كه با من است كيست؟»، گفتم: «علي بن موسي بن جعفر»، فرمود: «پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد». در حديث مشهوري نيز كه جابر از قول نبى ‌اكرم (ص) نقل مي‌كند، امام رضا (عليه السلام) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام) نيز مكرر به امام كاظم مي‌فرمودند: «عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد».

 پس از شهادت امام هفتم، بيشتر شيعيان با توجه به وصيت امام(ع) و دلايل و شواهد ديگر، امامت فرزند ايشان، علي بن موسي الرضا (ع) را پذيرفتند و وي را به عنوان امام هشتم تأييد نمودند. اين دسته كه بزرگان اصحاب امام كاظم (ع) را هم شامل مي‌شد به نام قطعيه مشهور شدند. ولي گروه ديگري از اصحاب امام هفتم ‏(ع) بنا به دلايلي، از اعتراف به امامت علي بن موسي الرضا (ع) سرباز زده و در امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) توقف كردند. آنان اظهار مي‌داشتند كه موسي بن جعفر (ع) آخرين امام است و كسي را به امامت تعيين نكرده و يا دست‏‌كم ما از آن آگاه نيستيم، اين گروه واقفيه (يا واقفه) ناميده شدند. ا‌مام رضا(عليه السّلام) در روايتى سرنوشت آن‌ها را اينگونه بيان فرمودند: «در حيرت زندگى مى‌كنند و نهايت در حال كفر مى‌ميرند.»

زندگينامه امام رضا (ع)

 سفر امام رضا (ع) به خراسان

هجرت امام رضا (ع) از مدينه به مرو در سال ۲۰۰، يا ۲۰۱ قمري بود. پس از تصميم مأمون تصميم مبني بر دادن پيشنهاد ولايتعهدي به امام، او يكي از افراد خويش به نام رجاءبن ابي ضحاك را به مدينه فرستاد تا امام را به مرو محل اقامت مأمون بياورد. به عقيده برخي، مأمون مسير مشخصي براي سفر امام رضا (ع) به مرو انتخاب كرد تا آن حضرت از مراكز شيعه‌نشين عبور نكند، زيرا از اجتماع شيعيان بر گرد امام مي‌ترسيد. او دستور داد تا حضرت را از مسير كوفه نياورند بلكه از طريق بصره،خوزستان و فارس، به نيشابور بياورند. مسير حركت، طبق كتاب اطلس شيعه چنين بوده است: مدينه، نقره، هوسجه، نباج، حفر ابوموسي، بصره، اهواز، بهبهان، اصطخر، ابرقوه، ده شير (فراشاه)، يزد، خرانق، رباط پشت بام، نيشابور، قدمگاه، ده سرخ، طوس، سرخس، مرو. به گزارش شيخ مفيد مأموران مأمون، امام رضا (ع) و برخي از بني‌هاشم را از مسير بصره به مرو آوردند. مأمون آن‌ها را در خانه‌اي و امام رضا را در خانه‌اي ديگر جاي داد و او را اكرام كرد.

شيخ صدوق از معول سجستانى آورده: «زمانى كه براى بردن امام رضا (عليه السّلام) به خراسان پيكى به مدينه آمد، من در آنجا بودم. امام به منظور وداع از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) وارد حرم شد، او را ديدم كه چندين بار از حرم بيرون مى ‌آمد و دوباره به سوى مدفن پيغمبر بازمى‌ گشت و با صداى بلند گريه مى‌كرد. من به امام نزديك شده و سلام كردم و علّت اين موضوع را از آن حضرت جويا شدم. در جواب فرمودند: «من از جوار جدّم بيرون رفته و در غربت از دنيا خواهم رفت.»

امام پيش از رفتن به خراسان به داخل مسجد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) وارد شد و دستش را بر لبه قبر شريف نهاد و فرزندش را به قبر چسباند و نزد جدّش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) طلب حفاظت براى او كرد و سپس به فرزندش گفت: «به تمام وكلا و خدمتكارانم گفته‌‌ام كه از تو شنوايى داشته باشند و پيرويت كنند»، و به اصحابش او را معرفى كرد كه جانشين وى خواهد بود.

حديث سلسه‌الذهب

در طول سفر امام به مرو ، هركجا توقف مي‌فرمودند, بركات زيادي شامل حال مردم آن منطقه مي‌شد. از جمله هنگامي كه امام در مسير حركت خود وارد نيشابور شدند و در حالي كه در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور كردند. مردم زيادي كه خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند, همگي به استقبال حضرت آمدند. در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي, به همراه گروه‌هاي بيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مركب را گرفته وعرضه داشتند: «اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد». امام دستور توقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري كه بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي كه نزديك ايشان بودند، بر مركب امام بوسه مي‌زدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكنده بود به طوري كه بزرگان شهر با صداي بلند از مردم مي‌خواستند كه سكوت نمايند تا حديثي از آن حضرت بشنوند.

ايشان فرمودند: «شنيدم از پدرم موسي بن جعفر (ع) كه فرمود شنيدم از پدرم جعفر بن محمّد (ع) كه فرمود شنيدم از پدرم محمّد بن علي (ع) كه فرمود شنيدم از پدرم علي بن الحسين (عليهما السّلام) كه فرمود شنيدم از پدرم حسين بن علي (ع) فرمود شنيدم از پدرم اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب (ع) كه فرمود شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود شنيدم از جبرئيل كه گفت شنيدم از پروردگار عزّ و جلّ فرمود: «كَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصني فَمَن دَخَلَ حِصني اَمِنَ مِن عَذابي بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها»، «كلمه‏ «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏» دژ و حصار من است. پس هر كس داخل دژ و حصار من شود، از عذاب من ايمن خواهد بود.» پس هنگامي كه مَركب حضرت حركت كرد با آواز بلند فرمود با شروط آن و من يكي از آن شروط هستم.

زندگينامه امام رضا (ع)

امام رضا (ع) و مسأله ولايتمداري

 مهمترين فصل تاريخى زندگى امام رضا (عليه السّلام) جريان ولايتعهدى آن حضرت است، جرياني كه به موجب آن، حضرت مجبور شدند از شهر مدينه به مرو سفر كنند و پس از مدتي و با كينه مأمون به شهادت برسند.

هنگامي كه حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند، مأمون از ايشان استقبال شاياني كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبت كرد و گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام) هيچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي‌بن‌موسي‌رضا (عليه السلام ) نديدم». پس از آن به حضرت رو كرد و گفت: «تصميم گرفته‌ام كه خود را از خلافت خلع كنم و آن را به شما واگذار نمايم.»، اما امام كاملا از قصد مأمون آگاهى داشت، چرا كه مأمون براى رسيدن به خلافت، برادرش امين را كشته بود و بغداد را خراب كرده بود. به همين دليل به او گفتند: «اگر اين خلافت مال تو است جايز نيست خودت را خلع كنى و لباسى را كه خدا به تو پوشانده به ديگرى بدهى، و اگر خلافت مال تو نيست چيزى كه مال تو نيست جايز نيست آن را به من بدهى.»

مأمون بر خواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد، اما امام فرمودند:‌ «هرگز قبول نخواهم كرد.»، وقتي مأمون مأيوس شد، گفت: «پس ولايت عهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد». اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند: «از پدرانم شنيدم, من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد». اما مأمون بر اين امر پافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند : «اينك كه مجبورم، قبول مي‌كنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم». مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت, دست را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: «خداوندا ! تو مي‌داني كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي؛ خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم، همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي».

شرايط علمي زمان امام رضا (ع)

در قرن دوم هـ.ق كه امام رضا (عليه‌السلام) مي‌زيستند، مراكز علمي رو به فزوني گذاشت. مدارس مختلف در همه علوم و به همه زبان‌ها و ميان همه گروه‌ها پا گرفت. مدارس از جويندگان دانش در سطوح مختلف علمي و دين پر شد. به خصوص در زمان هارون الرشيد و مأمون و در زمان امامت امام جعفرصادق (عليه‌السلام) و امام موسي كاظم (عليه‌السلام) و امام علي بن موسي الرضا (عليه‌السلام).

 حضرت امام رضا (عليه‌السلام) در زمان منصور به دنيا آمدند و در زمان خلافت مهدي، هادي، هارون الرشيد و مأمون زندگي كردند و اين زماني بود كه فرهنگ و فكر اسلامي به خوبي پايه گرفته بود و در آن زمان مؤسسين مذاهب فقهي مختلفي نيز زندگي مي‌كردند. امام علي بن موسي الرضا (عليه‌السلام) پناه اهل فكر و معرفت بودند و با علماي فلسفه به مناظره و بحث مي‌پرداختند و در حالي كه اهل فقه و شرع را هدايت و توجيه مي‌كردند به محور آن‌ها تبديل شده بودند.

 مأمون پس از آوردن امام رضا(ع) به مرو، جلسات علمي متعددي با حضور علماي گوناگون تشكيل داد. در اين جلسات، مذكرات زيادي ميان امام و ديگران صورت مي‌گرفت كه به طور عمده درباره مسائل اعتقادي و فقهي بود. بخشي از اين مذاكرات را طبرسي در كتاب احتجاج فراهم آورده است. مأمون مي‌خواست با كشاندن امام به بحث، تصوري را كه عامه مردم درباره ائمه اهل بيت (عليهم السلام) داشتند و آنان را صاحب علم خاص مثلاً «‌علم لدنّي‌» مي‌دانستند، از بين ببرد. صدوق در اين باره مي‌گويد: «مأمون انديشمندان سطح بالاي هر فرقه را در مقابل امام قرار مي‌داد تا حجت آن حضرت را به وسيله آنان از اعتبار بيندازد و اين به جهت حسد او نسبت به امام و منزلت علمي و اجتماعي او بود.»، اما هيچ كس با آن حضرت روبه رو نمي‌شد جز آن كه به فضل او اقرار كرده و به حجتي كه از طرف امام عليه او اقامه مي‌شود، ملتزم مي‌گرديد.

 اين مجالس به تدريج مشكلاتي را براي مأمون درست كرد. زماني كه وي متوجه شد، تشكيل چنين جلساتي براي وي خطرناك است، اقدام به محدود كردن امام كرد. از عبدالسلام هروي نقل شده كه به مأمون اطلاع دادند: امام رضا (عليه‌السلام) مجالس كلامي تشكيل داده و بدين وسيله مردم شيفته وي مي‌شوند. مأمون به محمد بن عمرو طوسي مأموريت داد تا مردم را از مجلس آن حضرت طرد نمايد. پس از آن امام در حق مأمون نفرين كرد.

زندگينامه امام رضا (ع)

 شهادت امام رضا (ع)

در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتكاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول كنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جايي كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت، زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا (عليه السلام) به شهادت رسيدند.

پيامبر (ص)

۸۰ بازديد

حضرت محمد (ص)، آخرين پيامبر الهي در جامعه مُشرك شبه جزيره عربستان به دنيا آمد، و با استقامات در مسيري كه پاي در آن نهاده بود، توانست آيين يكتا پرستي را در يكي از جاهل ترين جوامع آن زمان گسترش بدهد و در دوره‌هاي بعد، اسلام به يك دين جهاني تبديل شد؛ در ادامه اين مطلب، خلاصه اي از زندگي پيامبر رحمت از تولد تا وفات را بخوانيد.

ولادت

 سال دقيق ولادت حضرت محمد(ص) مشخص نيست، ابن هشام و برخي ديگر، ولادت او را در عام الفيل نوشته‌اند، اما مشخص نيست كه عام الفيل به طور دقيق چه سالي بوده است؛ از آنجا كه تاريخ‌نويسان، درگذشت پيامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، مي‌توان تولد پيامبر را بين ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد. در مورد ماه تولد ايشان اكثر محدثان و تاريخ نويسان معتقداند كه كه تولد پيامبر، در ماه «ربيع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. ميان محدثان شيعه معروف است كه آن حضرت، در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود و در اين سال حادثه اصحاب فيل اتفاق افتاد، و ميان اهل تسنن نيز اين مشهور است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ كه اين فاصله هفت روزه در در ايران به عنوان هفته وحدت نام‌گذاري شده است.

 پيامبر اسلام(ص) در شهر مكه متولد شد و برخي منابع محل تولد را شعب ابي‌طالب در خانه محمد بن يوسف دانسته‌اند. بنابر رسمي كه در مكه رايج بود، محمد (ص) را به زني به نام حليمه سپردند تا در فضاي ساده و پاك باديه پرورش يابد، كه البته برخي معتقداند كه اين كار براي حفظ جان ايشان از ترور يهوديان بوده است.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

معجزاتي كه با ولادت پيامبر(ص) اتفاق افتاد

 1- ممنوع شدن شياطين از رفتن به آسمان هاي هفتگانه و گرفتن خبر.

2- سرنگون شدن همه بت ها.

3- ترك برداشتن كنگره هاي طاق كسري و فروريختن چهارده كنگره آن.

4- خشك شدن درياچه ساوه كه براي ايرانيان مقدس بود.

5- سرنگون شدن تخت تمام سلاطين عالم و لال شدن آنها در آن روز.

6- باطل شدن سحر، ساحران و جادوي جادوگران و قطع شدن ارتباط كاهنان با همزادان شيطاني آنها.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 دوران كودكي و نوجواني

 قرآن كريم بر يتيم بودن پيامبر اسلام(ص) تصريح دارد و منابع تاريخي نيز در اين‌باره فراوان است. پدر پيامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبيلة بزرگ قريش بودند؛ قبيله‌اي كه بزرگان آن از نفوذ فراواني در مكه برخوردار بودند و بيشتر به بازرگاني اشتغال داشتند. عبدالله، چند ماه پس از ازدواج با آمنه، سفري تجاري به شام رفت و هنگام بازگشت، در يثرب درگذشت. برخي سيره‌نويسان، درگذشت عبدالله را چند ماه پس از ولادت محمد (ص) نوشته‌اند. بنابر رسمي كه در مكه رايج بود ، محمد (ص) را به زني به نام حليمه سپردند تا در فضاي ساده و پاك باديه پرورش يابد. وقتي محمد شش سال و سه ماه (و به قولي چهار سال) داشت، مادرش او را براي ديدار با اقوام و خويشان، به يثرب برد و در بازگشت به مكه، آمنه در ابواء درگذشت و همان‌جا دفن شد. آمنه در وقت درگذشت، ۳۰ ساله بود. محمد(ص) از اين پس در كنف حمايت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نيز در 8سالگي وي درگذشت و سرپرستي محمد(ص) بر عهده عمويش ابوطالب گذارده شد.

پيامبر اسلام(ص) همراه با ابوطالب سفري تجاري به شام رفت و با بحيراي نصراني، كه از عالمان مسيحي زمان خود بود، ديدار كرد كه او وعده نبوّت حضرت را به عمويشان داد و ايشان را از خطر يهود در مورد نبي مكرم اسلام (ص) مطلع كرد. در مورد شغل پيامبر(ص) گفته‌اند كه او به شغل چوپاني كه شغل اكثر انبيا بوده است، فعاليت داشته است.

ايشان در دوران نوجواني خود به دليل امانت داري، به صفت امين مشهور شد و با پذيرفتن سرپرستي كاروان تجاري حضرت خديجه(س) و نشان دادن لياقت‌هاي خود در امر تجارت، باعث شد كه سود خوبي به اين كاروان حاصل گردد. يكي ديگر از توانمندي ها و نشانه هاي لياقت ايشان، حل اختلاف به وجود آمده بين سران قريش بر سر نصب حجرالاسود، كه نزديك بود به جنگي خانگي منجر شود، بود.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

ازدواج پيامبراكرم(ص)

حضرت محمد(ص) در تجارت با شريفترين زن قريش، خديجه كبري، دختر خويلد شركت كرد و بعد از اين مشاركت نظر خديجه كه خواستگاراني بسيار از اشراف داشت، به آن حضرت جلب شد و بعد از آنكه توسط يكي از بستگان تمايل خود را به اطلاع حضرت محمد(ص) رساند، آن حضرت در 25 سالگي با خديجه كبري ازدواج كرد.

درمورد چگونگي تمايل پيدا كردن حضرت خديجه(س) به محمد مصطفي(س) اينگونه امده است:

پيامبر(ص) همانند ديگران با سرمايه اندك خود به تجارت مي‌پرداخت و در ضمن به امانت داري و پاك دامني شهرت يافته بود. تخصص در امر تجارت و تعهد شخصيت والاي محمد امين(ص)، خديجه را وا داشت تا براي مديريت گروه بازرگاني خود، از وي سود جويد كه به همين خاطر از محمد امين دعوت به همكاري نمود. خديجه كه زني تجارت پيشه و ثروتمند و شرافتمند بود، مردان را براي امور بازرگاني اجير مي‌كرد و حقي را به آن‌ها مي‌داد. همچنان كه گفتيم امانتداري و تخصص محمد امين را شنيده بود به سراغ او فرستاد و از او تقاضا كرد كه همراه غلام او ”ميسرة» براي تجارت از مكه رهسپار شام گردد، كه پيامبر پيشنهاد خديجه را پذيرفت و به شام رفت. مدير كاروان خديجه در اين زمان بيست و پنج ساله بود. ميسرة نيز در سفر كراماتي را از پيامبر ديده بود كه در بازگشت همه وقايع را براي خديجه بازگو كرد و خديجه در ازدواج با رسول خدا رغبت نمود. در اينجا بود كه علاقه مندي خود را به ازدواج با محمد امين اظهار نمود. پيامبر نيز با عموي خود نزد بزرگ خديجه رفت و خديجه را خواستگاري كرد.

 تاريخ ازدواج، دو ماه و بيست و پنج روز پس از بازگشت از سفر شام بود. مهريه خديجه، بيست شتر جوان و خطبه عقد را ابوطالب عموي پيامبر(ص) ايراد كرد. بعد از درگذشت خديجه كبري، پيامبر با زنان ديگري كه اكثراً بيوه بودند ازدواج كرد.پيامبر اكرم(ص) از حضرت خديجه و نيز از ساير همسران خود صاحب فرزنداني شد اما تنها يادگار پيامبر(ص) بعد از رحلتش حضرت فاطمه زهرا(س) بود.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 فرزندان پيامبر اسلام(ص)

 مادر تمام فرزندان پيامبر به جز ابراهيم، خديجه بود. مادر ابراهيم، ماريه قبطيه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگي در زمان حيات پيامبر درگذشتند و نسل پيامبر(ص) تنها از طريق فاطمه (س) ادامه يافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:

 قاسم، نخستين پسر كه در كودكي در مكه درگذشت.

زينب، در ۸ق در مدينه درگذشت.

رقيه، در ۲ق در مدينه درگذشت.

ام كلثوم، در ۹ق در مدينه درگذشت.

فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدينه شهيد شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وي باقي ماند.

عبدالله، پس از بعثت در مكه زاده شد و همان جا درگذشت.

ابراهيم، در ۱۰ق در مدينه درگذشت.

حل اختلاف بر سر نصب حجرالسود

خانه كعبه در دوره جاهليت هم در نظر عرب محترم بود. سالي سيل به درون كعبه راه يافت و ديوارهاي خانه را شكست. قريش ديوارها را بالا بردند و وقتي خواستند حجرالاسود را نصب كنند، بين سران قبيله‌ها اختلاف شد. رئيس هر قبيله مي‌خواست اين افتخار را نصيب خود كند. سرانجام كار بالا گرفت. بزرگان قبيله طشتي پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و اين كار مانند سوگندي بود كه به موجب آن بايد بجنگند تا پيروز شوند. سرانجام پذيرفتند، نخستين كسي را كه از در بني‌شيبه داخل مسجد شود به داوري بپذيرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستين كسي كه داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قريش گفتند او امين است، داوري وي را مي‌پذيريم. سپس داستان را به او گفتند. محمد(ص) گفت: «جامه‌اي بگسترانيد». و چون چنين كردند حجرالأسود را ميان آن جامه گذاشت و گفت رئيس هر قبيله يك گوشه از جامه را بردارد، چون جامه را برداشتند و بالا بردند، حجرالاسود را برداشت و بر جاي آن نهاد و با اين داوري، از خونريزي بزرگي جلوگيري كرد. اين اتفاق، نشان‌دهنده موقعيت محمد (ص) در ميان مردم مكه است.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 بعثت

حضرت محمد(ص) قبل از رسالت نيز يكتا پرست بودند و معمولا غار حرا در مكه را براي عبادت و مناجات با خدا انتخاب مي‌نمودند. گفته‌اند نخستين نشانه‌هاي بعثت پيامبر (ص) به هنگام 40 سالگي او، رؤياهاي صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته، شبي در ماه رجب است كه فرشتة وحي در غار حرا بر پيامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سورة علق را برخواند. بنابر روايات، پيامبر(ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هر چه زودتر بپوشانند. گويا براي مدتي در نزول وحي وقفه‌اي ايجاد شد و همين امر پيامبر‌(ص ) را غمناك ساخته بود، ولي اندكي بعد فرشتة وحي باز آمد و آن حضرت را مامور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهاي ديني و اخلاقي و پاك گردانيدن خانة خدا از بتان، و دلهاي آدميان از خدايان دروغين كرد.

محمد (ص) در اين باره ماجراي نزول جبرئيل گفته است: «جبرئيل نزد من آمد و گفت: «بخوان»، گفتم: «خواندن نمي‌دانم». دگربار گفت: «بخوان». گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: «اقْرَ‌أْ بِاسْمِ رَ‌بِّك الَّذِي خَلَقَ»، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.

مراحل ابلاغ رسالت

پيامبر اكرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:

1- دعوت سري كه اولين مرحله دعوت ايشان بود.

2- دعوت خويشان و نزديكان كه با نزول آيه انذار صورت گرفت و به يوم الدار معروف است. و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علي (ع) را به جانشيني خود انتخاب كرد.

3- دعوت علني.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

نخستين مسلمانان

 پيامبر(ص) با دريافت آيه‌هاي آغازين سوره علق كه نخستين آيه‌هاي نازل شده بر اوست، و پس از مبعوث شدن به پيامبري، به داخل مكه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند: خديجه، همسرش، علي بن ابيطالب(ع)، پسرعمويش، و زيد بن حارثه. پيامبر(ص) دعوت به توحيد را نخست از خانواده خود آغاز كرد و اولين كسي كه از زنان به او ايمان آورد، همسرش خديجه، و از مردان، پسرعمويش علي بن‌ابي‌طالب(ع) بود كه تحت سرپرستي پيامبر بود. در منابع فرق گوناگون اسلامي، از برخي ديگر همچون ابوبكر و زيد بن حارثه به عنوان نخستين گروندگان به اسلام نام برده شده است.

ياران پيامبر بعد از درگيري كوتاهي براي عبادت به خانه ارقم رفته و در آنجا پنهان شدند. درگيري اينگونه آغاز شد كه روزي سعد بن ابي وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نماز مي‌گذارد كه چند نفر از مشركين با آن‌ها به ستيز برخواستند و جنگ در ميان آنان در گرفت سعد مردي از مشركان را با استخوان فك شتري زخمي كرد و اين نخستين خوني بود كه در اسلام ريخته شد. پس از اين واقعه رسول خدا و يارانش در خانه ارقم پنهان شدند تا اينكه دستور علني شدن دعوت ابلاغ شد.

 هر چند دعوت آغازين پيامبر(ص) بسيار محدود بود، ولي شمار مسلمانان رو به فزوني گذاشت و پس از چندي، اسلام‌آورندگان به اطراف مكه مي‌رفتند و با پيامبر(ص) نماز مي‌گزاردند.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 دعوت علني

بعد از سه سال تبليغ پنهاني و جمع شدن گروهي اندك گرد پيامبر اسلام(ص)،  دستور آسماني انذار عشيره نازل شد. پيامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترك پرستش بت‌ها و به پرستيدن خداي يگانه مي‌خواند. در ابتدا نمازها دو ركعتي بود. بعدها بر غيرمسافران چهار ركعت و بر مسافران دو ركعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان مي‌شدند و در شكاف كوه‌ها و جاهاي دور از رفت و آمد نماز مي‌گزاردند.

 چنانكه مشهور است، وقتي سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور كرد تا همه مردم را به خداي يگانه بخواند:

«وَأَنذِرْ‌ عَشِيرَ‌تَك الْأَقْرَ‌بِينَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَك لِمَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنْ عَصَوْك فَقُلْ إِنِّي بَرِ‌يءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خويشان نزديكت را هشدار ده، و براي آن مؤمناني كه تو را پيروي كرده‌اند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرماني كردند، بگو من از آنچه مي‌كنيد بيزارم.»

 ابن اسحاق نوشته است كه چون اين آيه‌‌ها نازل شد، پيامبر (ص)، علي (ع) را فرمود: «يا علي! خدا مرا فرموده است تا خويشاوندان نزديك خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندي بكش و مقداري نان و قدحي شير فراهم كن». علي(ع) چنان كرد و در آن روز چهل تن يا نزديك به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگي از آن خوردني سير شدند، اما همين كه رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز كند، ابولهب گفت: «او شما را سحر كرد»، كه با اين سخن، مجلس به هم خورد. رسول خدا(ص) روزي ديگر آنان را خواند و گفت:‌ «اي فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب كسي بهتر از آنچه من براي شما آورده‌ام براي قوم خود آورده باشد. دنيا و آخرت را براي شما آورده‌ام». طبري مي‌نويسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خويشاوندان رساند، گفت: «كدام يك از شما مرا در اين كار ياري مي‌كند تا برادر من، وصي من و خليفه من در ميان شما باشد؟» همه خاموش شدند و علي (ع) گفت:‌ «اي رسول خدا! آن من هستم». پيغمبر فرمود: «اين وصي من و خليفه من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد». اين روايت را ديگر مورخان و نويسندگان سيره هم آورده‌اند و از حديث‌هاي مشهور است.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 مخالفت كافران

دشمنان پيامبر(ص) در واقع كساني بودند كه با ابلاغ رسالت محمدي منافع شان به خطر افتاد. چه اينكه بزرگان قريش نه اعتقادي به بتان داشتند و نه به آن‌ها دل بسته بودندف بلكه تنها آن‌ها را وسيله‌هايي براي مصمل به اهداف خود مي‌دانستند و حمله به بتان را موجب از بين رفتن ابهت بت‌ها دانسته كه در نتيجه اميال و آرزوها و منافعشان را در خطر مي‌ديدند. بعد از دعوت علني پيامبر، مشركين مكه، بخصوص اشراف قريش به خاطر مخالفت اين دين توحيدي با آيين شرك آميز آنان و نكوهش خدايانشان به شدت به مقابله با پيامبر اكرم‌(ص) پرداختند. ترس از دست دادن سروري عرب و رقابت طوايف قريش با بني هاشم نيز از دلائل ديگر اين مخالفت بود كه اشراف قريش را در مقابله خود با پيامبر، سر سخت تر مي نمود.

مبارزات اشراف قريش با پيامبر اسلام را مي‌توان در چهار بخش تقسيم بندي كرد: سازش و تطميع، برخوردهاي رواني، آزارهاي جسماني، برخوردهاي علمي.

 سران قريش براي آنكه پيشرفت دين تازه را متوقف سازند به هر حيله اي متوسل مي‌شدند. بدگويي از پيغمبر و آزار رساندن به او، شكنجه و آسيب پيروان او، نسبت دادن شاعري و ديوانگي و ساحري به وي و… ولي هيچ يك از اين اقدامات سودي نبخشيد.

در يكي از اقدامات كفار، نضر بن حارث وعقبه از طرف قريش به مدينه رفتند و از دانايان يهود راهنمايي خواستند آن‌ها گفتند: «سه مسئله از وي بپرسيد تا صدق و كذب وي معلوم گردد، از اصحاب كهف و ذوالقرنين و روح». آنها به مكه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا(ص) پرسيدند و پيامبر(ص) هر سه را جواب داد اما در عين حال ايمان نياوردند.

 شكنجه و آزار قريش نسبت به پيامبر و مسلمانان شدت گرفت. پيروان پيامبر به زندان و حبس محكوم شدند. زدن و گرسنگي و شكنجه هاي دردناك ياران پيامبر را فرا گرفته بود. خانواده عمار بن ياسر عنسي مورد شكنجه قرار گرفت. سميه مادر عمار به شدت شكنجه شد و در راه اسلام با نيزه ابوجهل به شهادت رسيد.

 برادر عمار يعني عبدالله و پدرش ياسر در مكه زير شكنجه قريش به درجه رفيع شهادت نائل آمدند. بلال بن رباح حبشي را امية بن خلف در گرماي شديد در بطحاي مكه به پشت خواباند و سنگي بزرگ بر سينه اش نهاد تا به محمد (ص) كافر شود ولي او همچنان در زير شكنجه احد احد مي گفت.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 هجرت مسلمانان به حبشه

با افزايش شمار مسلمانان، دشمني و مخالفت قريش با محمد (ص) بيشتر شد. محمد (ص) در حمايت ابوطالب بود و قريشيان بر اساس پيمان قبيله‌اي نمي‌توانستند به او آسيب جاني برسانند. اما نسبت به پيروان او خصوصا كساني كه پشتيباني نداشتند، از هيچ سخت‌گيري و آزاري دريغ نكردند. پيامبر، ناچار به اين مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت كنند و به آنها گفت: «در آن سرزمين پادشاهي است كه كسي از او ستم نمي‌بيند، به آنجا برويد و بمانيد تا خداوند شما را از اين مصيبت برهاند.» وقتي قريش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابي ربيعه را نزد نجاشي پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشي پس از شنيدن سخنان نمايندگان قريش و پاسخ‌هاي مسلمانان، از سپردن آنان به نمايندگان قريش امتناع كرد و نمايندگان قريش به مكه بازگشتند.

هجرت به مدينه

در سال يازدهم بعثت يك گروه شش نفره از مردم يثرب به مكه آمدند و پس از شنيدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برايشان عرضه كرد و آياتي از قرآن تلاوت نمود.آن‌ها پيش از آن خبر ظهور پيامبري را از يهوديان شنيده بودند، وي را همان دانسته و دعوتش را پذيرفتند و اظهار اميدواري كردند كه با پذيرفتن دعوت رسول خدا (ص) با يكديگر متحد شوند.

با انتشار خبر اسلام در يثرب، علاوه بر كساني كه در مكه، اسلام را پذيرفته بودند، چندي ديگر از مردم يثرب نيز اسلام را پذيرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالي يثرب، در عقبه با رسول خدا ديدار كردند. آن‌ها در اين ديدار با رسول خدا(ص) بيعت كردند.

در موسم حج سال سيزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پيامبر (ص) بعيت كردند. در اين جا بود كه انصار از رسول خدا (ص) خواستند تا به همراه آنها به يثرب بيايد. در اين ديدار حضرت محمد (ص) به انصار گفت: «به اين امر با شما بيعت مي‌كنم كه همان گونه كه از زنان و فرزندان خود حفاظت مي‌كنيد، از من نيز حفاظت كنيد».

 پس از آن رسول خدا(ص) به مسلمانانى كه در مكه تحت شكنجه و آزار بودند دستور مهاجرت به مدينه و پيوستن به مسلمانان آن سرزمين را داد. به دنبال اين دستور مسلمانان مكه دسته دسته به‌سوى مدينه مهاجرت كردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مكه ماند.

 پس از آنكه مشركان مكه، براي قتل رسول خدا (ص) نقشه كشيدند، جبرئيل خبر اين توطئه را به ايشان داد. رسول خدا (ص) به حضرت علي (ع) گفت تا به جاي او بخوابد. پس از آن رسول خدا(ص) با عنايت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مكه يعني مسيري كاملاً برعكس مسير يثرب رفت. هنگامي كه صبح شد، و مشركان براي اجراي نقشه خود آماده شدند، حضرت علي (ع) از جاي خود برخاست و مشركان فهميدند كه رسول خدا (ص) از دسترس آنان خارج شده است، به تكاپو افتاده و به دنبال ايشان گشتند، و توسط يك راهنما تا پاي كوه ثور كه رسول خدا (ص) به همراه ابوبكر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهاي عنكبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.

سپس رسول خدا (ص) فاصله مكه تا مدينه را از راهي غير معمول طي كردند و پس از پانزده روز وارد دهكده قبا در فاصله شش كيلومتري مدينه شدند. رسول خدا (ص) در قبا منتظر رسيدن يار و پسر عم خود حضرت علي (ع) شدند كه بعد از هجرت رسول خدا (ص) به همراه كارواني كه شامل زنان و دختران پيامبر (ص) و بني‌هاشم مي شد، از جمله حضرت زهرا (س) و فاطمه بنت اسد و ساير كساني كه هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدينه در حركت بود. امام علي (ع) در مكه وظيفه پس دادن امانت هايي كه مردم مكه نزد پيامبر (ص) داشتند، را داشت و پس از انجام اين كار راهي مدينه شد. پيامبر (ص) در اين مدت كه در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا كردند و پس از رسيدن كاروان حضرت علي (عع)، به همراه ايشان راهي مدينه شدند.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 فتح مكه

 پيامبر(ص) در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مكه شد. و ترتيب حركت را طوري داده بود كه هيچ‌كس از سفر او مطلع نگردد. چون لشكر به مرّالظهران رسيد، عباس، عموي پيامبر، شب هنگام از خيمه بيرون شد و خواست كسي از مردم مكه را ببيند و به وسيله او پيغام دهد كه قريش پيش از آنكه هلاك شوند خود را به پيغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفيان برخورد و او را پناه داد و نزد پيامبر(ص) آورد، كه ابوسفيان مسلمان شد. روز ديگر پيامبر دستور داد عباس او را در جاي مناسبي نگاه دارد تا لشكريان از پيش روي او بگذرند.

پيامبر گفت: «هر كس به خانه رود و در را به روي خود ببندد در امان است و هركس به خانه ابوسفيان پناهنده شود در امان است، و هركس به مسجد الحرام برود در امان است». لشكر انبوه با آرامي وارد مكه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روايت مي‌كند كه سعد بن عباده رئيس تيره خزرج، چون به مكه درآمد گفت: «امروز روز كشتار است! امروز روز درهم شكسته شدن حرمت است». سعد به گمان خود مي‌خواست از قريش يا از تيره عدناني انتقام بگيرد، و داد يثرب و مردم آن را از قريش و مكه بستاند. براي اينكه اين توهم در ذهن مسلمانان جاي نگيرد و فتح اسلامي را به حساب كينه‌توزي قبيله نگذارند، پيامبر(ص)، علي (ع) را فرستاد و بدو گفت: «پرچم را از سعد بگير كه امروز روز رحمت است». بين مسلمانان و مردم مكه جز چند درگيري مختصر رخ نداد. پيغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانكه سوار بود ۷ بار كعبه را طواف كرد و بر در كعبه ايستاد و گفت: «لا اله الا الله وحده لا شريك له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده»

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

 آخرين حج پيامبر(ص) و ماجراي غديرخم

  شيخ كلينى روايت كرده كه: حضرت رسول (ص) بعد از هجرت، ده سال در مدينه ماند و حج به جا نياورد تا آن كه در سال دهم خداوند عالميان اين آيه را فرستاد: «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق، ليشهدوا منافع لهم»؛ و در ميان مردم براى اداى حج بانگ برآور تا پياده و سوار بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى آيند به سوى تو روى آورند.

وقتي حضرت رسول(ص) از اعمال حجة الوداع فارغ شد متوجه مدينه شد و حضرت اميرالمؤمنين(ع) و ساير مسلمانان در خدمت آن حضرت بودند و چون به غدير خم رسيدند. حق تعالى اين آيه را فرستاد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، اى پيغمبر بزرگوار! برسان به مردم آن چه فرستاده شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو. در باب نص بر امامت على بن ابى طالب و خليفه نمودن او در ميان امت خود؛ پس فرمود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»؛ پس اگر نكنى رسالت خدا را نرسانده اي و خدا تو را نگاه مى دارد از شر مردم.

رسول اكرم(ص) در آنجا خطبه معروف غديرخم را قرائت فرمودند و حضرت علي(ع) را به جانشيني خود معرفي كردند. سپس همه بر گرد رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) جمع شدند و با آن حضرت مصافحه كردند و بيعت نمودند.

زندگينامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) از تولد تا شهادت

وفات

در اوايل سال ۱۱ق، پيامبر(ص) بيمار شد. چون بيماري وي سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهرباني با يكديگر سفارش نمود و فرمود: «اگر كسي را حقي بر گردن من است بستاند، يا حلال كند و اگر كسي را آزرده‌ام اينك براي تلافي آماده‌ام»

مطابق نقل صحيح بخاري از مهمترين كتاب‌هاي اهل سنت، در آخرين روزهاي حيات رسول خدا، در حالي كه جمعي از صحابه به عيادت ايشان رفته بودند فرمود: «قلم و كاغذي بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه به بركت آن، هرگز گمراه نشويد». بعضي از حاضران گفتند: «بيماري بر پيامبر(ص) غلبه كرده (و هذيان مي‌گويد) و ما قرآن را داريم و آن براي ما كافي است». در ميان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضي مي‌گفتند: «بياوريد تا حضرت بنويسد و بعضي غير از آن را مي‌گفتند»، رسول خدا(ص) فرمود: «برخيزيد و از نزد من برويد».در صحيح مسلم كه آن نيز از مهمترين كتاب‌هاي اهل سنت است، فردي كه با سخن پيامبر(ص) مخالفت كرد عمر بن خطاب معرفي شده است. در همان كتاب و همچنين صحيح بخاري آمده است كه ابن عباس پيوسته بر اين ماجرا افسوس مي‌خورد و آن را مصيبتي بزرگ مي‌شمرد.

 در بسياري از منابع، دليل بيماري پيامبر اكرم(ص) مسموميت توسط زن يهودي گفته شده كه مي‌توان گفت ايشان شهيد شده‌اند و نه رحلت!

 

 اخلاق پيامبر(ص)

عالي‌ترين و بارزترين خصوصيت پيامبر(ص) بعد اخلاقي ايشان بوده است. قرآن در اين باره مي‌گويد كه «تو بر اخلاقي بزرگ و گرانمايه تكيه داري».

در وصف رفتار و صفات پيامبر(ص) گفته‌اند كه اغلب خاموش بود و جز در حد نياز سخن نمي‌گفت. هرگز تمام دهان را نمي‌گشود، بيشتر تبسم داشت و هيچ‌گاه به صداي بلند نمي‌خنديد، چون به كسي مي‌خواست روي كند، با تمام تن خويش برمي‌گشت. به پاكيزگي و خوشبويي بسيار علاقه‌مند بود، چندان‌كه چون از جايي گذر مي‌كرد، رهگذران پس از او، از اثر بوي خوش، حضورش را درمي‌يافتند. در كمال سادگي مي‌زيست، بر زمين مي‌نشست و بر زمين خوراك مي‌خورد و هرگز تكبر نداشت. هيچ‌گاه تا حد سيري غذا نمي‌خورد و در بسياري موارد، به‌ويژه آنگاه كه تازه به مدينه درآمده بود، گرسنگي را پذيرا بود. با اين‌همه، چون راهبان نمي‌زيست و خود مي‌فرمود كه از نعمت‌هاي دنيا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت كرده است.

رفتار او با مسلمانان و حتي با متدينان به ديگر اديان، روشي مبتني بر شفقت و بزرگواري و گذشت و مهرباني بود. سيرت و زندگي او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود كه تا جزئي‌ترين گوشه‌هاي آن را سينه‌به‌سينه نقل مي‌كردند و آن را امروز هم سرمشق زندگي و دين خود قرار مي‌دهند.

 اميرمؤمنان در توصيف سيماي پيامبر(ص) مي‌فرمايد: «هر كس بدون آشنايي قبلي او را مي‌ديد هيبتش او را فرامي‌گرفت. هر كس با او معاشرت مي‌كرد و با او آشنا مي‌شد دوستدار او مي‌گرديد. پيامبر نگاهش را ميان يارانش تقسيم مي‌كرد و به هر كس به‌اندازه مساوي نظر مي‌افكند. هرگز رسول خدا با كسي دست نداد كه دستش را از دست او بردارد جز آنكه آن طرف ابتدا دستش را بكشد.»